سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبیله ی زمین

 

 

تقدیر  ماست   روی  خوشی را  ندیده  ایم . 

تقصیر   ماست  که  نگاری   ندیده ایم.

در التزام   دلالت  به  اعتبار  

در قبله ی  طلوع تمنا  ندیده ایم  .

در التهاب  روشن  یک  وعده  سوختیم

زیرا که رهروی به  تقلا ندیده ایم

دستان خواسته تا  نود  همیشه بسویش  در اهتزار

صد رتبه  روی   دلکش او  را  ندیده ایم

دستان  منتظر که ؟ به دامان  او  رسد  

وای از  غروب  لحظه  که او را ندیده  ایم ؟

هر  صبح  طلوع  می کند این  آسمان  عشق

آری  /  حجاب ماست  که وصالی ندیده ایم

 

 

 

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

 لقمه در گلویتان  پیچ می زند ؟

باز  کسی  گرسنه مانده است

آب در  گلویتان  شکسته است ؟

کودکی تشنه مانده است؟  

بانوی  ستارگان  

یادمان  می آورد

ای کسانی  که سیر گشته اید

آن طرف  تر حوالی  چشم های  شوختان  

رهروی   گرسنه  مانده است

سخت نیست  دیدن و ندیدنش

این  همیشه تکرار  می شود

چون  که باز 

لقمه در گلویمان  

پیچ می زند .

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 لیلی  بگو  عبارت من را  ندیده ای

پرواز دست های دلم را  ندید ه ای

این دل  خراب گشته و ویرانه شد  دگر

لیلی  نگو  امارت  من را ندیده ای .

مجنون تو شده ام  رقبا  را جواب کن .

جانا  نگو که دلبر مجنون  . ندیده  ای ؟

اینجا منم  که کاسه  ی عشقم  بدست  تو ست  ؟

باران  پر بهانه ی  من را  ندیده ای ؟

باورکنم  که صدایم  نمی رسد ؟

در منتهای  دلیلم  ندیده ای! 

بانوی اقتدار  مثال تو عشق  من

با من  نگو که   سیب دلم  را ندیده  ای ؟

من می برم  ز غیر تو  دلی که   رقیب  توست

ثابت  نکرده  ام  ارادت خود را ؟  ندیده  ای ؟  

مثل مقیم درگه خوب تو ای صنم

چون حلقه  ارادت درگه    ندیده  ای

 جاوید گشته ام به  قول تو  ای سالهای  دور

یک شب هبوط  هویدا  ندیده  ای   

 می خواهی  آورم  دو سه از خاطرت مثال  

مشق  سیاه غرورم  ندیده ای ؟

با من  بگو  عزیز دل من  که  بعد ازین

رامشگر ان آهوی  چشمت   ندیده  ای ؟

  گامم رفیع تر  شده از بخت   آفتاب

این سایه  روشن مارا ندیده ای ؟

این روزهای  دل تنگ  بی امان

پایییز  یک  غروب  قشنگ است  ندیده ای ؟  

 

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

لیلی  دلم  برای نگاهت  چه تنگ شد

این روزها بخاطر  تو رنگ برنگ شد

پاییز می شود  بهار دل انگیز  بارها

دستان بی دریغ که تاراج سنگ شد

در پای خوب عاقبت  قصه ی  پری .

پای کدام نگار  دلکش تو رنگ  سنگ  شد

دستان  امتداد  را  به رهایی  کشیده اند

آشوب  می کند  دل من  را که تنگ شد

 رسواترین  بهانه  دنیای عاشقی  

لیلی  بگو  که جام که  را  کام  سنگ شد

دل را  سری بریده ام اکنون به پای خویش

این درد تو ست  که بجانم خدنگ شد

تازیده اند گر  به بهای بهانه ات

چاپار سرکش تیمور لنگ شد  

در کام  مست های   بی  سرو پا یان  هزار بار

طعم  عسل  طعم گس چون  شرنگ شد

این روزهای  خوب  خدا را  برای  تو

باران  عشق  فرودی  قشنگ شد

دلتنک  مباش  عروسک  من  لیلی  دلم

ای آسمان من  / ملکوتی   که رنگ  شد

آسوده باش  و کمی  هم  درنگ  کن

این روزگار توست  بهاری  که رنگ شد .

 

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

با تو درنگ  می شوم این روز ها تو را

شهر فرنگ  می شوم  این روز ها  تورا

با  خط فاصله من  را کشیده  اند 

تا اخرین  هجای  تماشایی  تو را

بین من  و  نگار  قشنگم  کدام  رسم  

چون  لحظه های  به  تنگ آمده  تو را

پاییز  فصل  عاشقی است  بیا اارتکاب کن 

این اشتباه  توست  که  رها می کند تورا

 

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

دیشب تو را گریستم

زیباترین بهانه ی باران نیامدی

لبخندت اعتبار  تمنا نیامدی

هجران توست ترانه ی لبهای  منتظر

دیشب  تو را  گریسته ام   اما  نیامدی

دستان من  بخداوند  خسیس  نیست

ای برکت  همیشه  باران   نیامدی

وای از دل ترک  شده /اکنون  خراب توست

دل را  بریده به جرمت  نیامدی ؟

در پای مدعیانت  کدام  یک

مانند تر  به  یقینت  . نیامدی

حق  با تواست  گل من  این بار  من خودم

یک اعتراف  بزرگم  . نیامدی.

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

بیا  گناه ندارد  که  ارتکاب  کنیم

و تازه داشته باشد  بیا  گناه  کنیم

چه اقتباس عظیمی است  عشق زمین

بیا بخاطر یک آسمان  گناه کنیم

بیا  بخاطر دلبستگی  که در بند است

تمام دلهره  را  ابتدا  گناه  کنیم

بیا تو ارتکاب  منی/  گرچه دست من  خالی است

بپاس حرمت این  این  ارتکاب  گناه  کنیم .

تو اعتبار  تمام  هبوط  دلتنگی

بیا بخاطر آن لحظه ها  گناه  کنیم .

ای التجای ستوده  مرا  در آغوشت

بخوان به جای ملائک بیا  گناه کنیم

بگو که  از این پس  در کجای  زمین

به غیر  محضر پاک خدا  گناه کنیم ؟

در امتداد  رهایی است  دست های زمین

به اقتدار  کدام ارتداد گناه  کنیم ؟

حضور محضر روحانی ات  چه دلچسب است

ای  آسمان  تجلی  عشق من  گناه کنیم ؟

 

 

استقبال از شعر شاعر خوب  اقای  فرامرز عرب عامری در بیت اول

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

کلماتت به رنگ دانایی است .


در پس هر دانشی رنج است
می خواهی داناتر شوی ؟.

نمی توانم که بدانی

نمی شود که بدانی

دانایی بهای سنگینی می طلبد .

و آسودگی از تو می رود .
بهای آن همین است .

آن وقت
درد زمینی ات نیز بوی آسمان می دهد .
اصلا بگو آیا درد تو زمینی است

یا زمین تو آسمانی است ؟


ارسال شده در توسط طاهری

 پشت سر هر معشوق 

خداوند ایستاده است

 

وقتی که می ایستم به انتظار تو

می نشینم

بخاطر اینکه  بی تاب  می شوم

و تو هنوز نیامده ای

و من دلتنگ می شوم

وای که نیامدنهایت را

هر لحظه تلخ است

و من باز چنان بی قرار لحظات می شوم

و لحظه ها با من   همچنان لجباز

به همان اندازه که خاطر تو دلبر  

و آن لحظه ها نمی آیند

لحظه ای که خاطر شیرینت را آرام و صبور ببینم

لحظه ای که هر چه نوازشهایم را تا به این ساعت حبس کرده ام همه را چون کبوترانی مشتاق پرواز دهم به آسمان وجودت

ای آسمان من

ای قدیس

بگو آن لحظه ها با من   بی دل

کنار بیایند دیگر .

جایی خواند ام   که پشت سر هر معشوق 

خداوند ایستاده است .

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

 

 

کاش  از  اندیشه  آگاهی  نبود

 شارعان را  یار تاتاری نبود

قصه ی های باشتین و سربدار

مشعلی بر خوان  خاخامی  نبود

جای پای   ترد گام    فلسفه

پای استدلالیان چوبین  نبود

  فن  مجنونان به  از  فرزانگی

پای جوبین  را که تمکینی  نبود

کاش  دل را  هیچ  آگاهی  نبود

این سرای  عقل را آذین  نبود

کاش  با  دیوانگان  شهر دل

جز چراغ  و دیوژن  راوی  نبود

در تکاپوی حضور  سهم  دل  

دستهای  آدمی  خالی نبود.

کاش  در تقصیر  ملک کار دل

تاج  تاراج  طغای دین  نبود .

 

مولانا  فن دیوانگی و بیخبری را بر فرزانگی خارج شدن از دین، برتر میداند: ...

 


ارسال شده در توسط طاهری
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >