سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبیله ی زمین

 

 

باید که شیوه  سخنم را  عوض کنم

یا آنکه در برابر  خود   قد علم کنم

از  یاسمن برای  سمن  لاله می رود

باید  حضور  خلوت خود را  عوض کنم .

کار من از  ثلاثه ی    غساله  می رود

باید که  ابتلای  خودم را  عوض کنم .

در محفل حضور خلوت خوبان  مدعی

باید  سفیر   پر خطرم را  عوض کنم

خاطر بدست  تفرقه  این بار  مهمل  است

بابد  که  استحاله ی خود را  عوض کنم

 

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

بنظرت چیرگی آچگونه  است ؟

 دیر زمانی است که نمی توانم چیرگی هایم را در رکاب فرش های رنگارنگ ببافم .

 شاید چیرگی ها دست از سرم بر دارند یا آنکه من دست از سر چیرگی هایم .

می خواهم  بدانم / چیرگی چگونه است


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

 

سپاس خدای را که   کائنات  همه  ملک  اوست

پس هنگامی که امر یزدانی اش  به ایجادی  تعلق  می گیرد

می گوید  موجود باش . پس  بی درنگ موجود می شود

 

و درهای آسمان بروی زمینیان  گشوده  می گردد   .

آنگاه  فرشتگان خداوندگار دستهای زمینیان را که  همچون  جامی تهی به  سمت آسمان بی انتهایش  به رسم خواهش  گرفته اند را  سرشار از برکات  خداوندی   و درخشش انوار الهی   می سازند

و کائنات را به لطف  ازلی  رهنمون می سازند

و دستهایشان   اجابتی    مقرون  به  ایجاد  است

و  ستایش مخصوص اوست که  فرمانروای مطلق است

و اوست فرمانرو  خداوند

 

 

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

ضریح چشم   قشنگت  حریم  درگه ماست

ترانه ساز غزل های   بی بهانه  ی ماست

بخوان  به خاطر چشمان پر شکیب خدا

که  آستان  حریمت حضور  حسرت ماست

نشانده ام به تمنای دل /رضا  رضای توراست

قصور من که  بدیهی  و غمزه  ساز توراست

تویی که بر سر خوبان  به ملک شاه  دلی

بخوان  به بندگی  بار عام / سرا سرای تو است

 

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

 

نگار دلکش  من  با   دلی  که  مغلوب  است

به حرمتی که  مقلب  قلوب  و محبوب  است

به  کهکشان  سماواتیان  حسد نبرم

دمی که  دربر من   کهکشان  مصلوب است 

به تارک  سر و  گیسوی تو قسم  خوردم

کجادلی  که  اسیر تونیست ؟  محبوب است

دلم   اسیر امارات  عشق آهویی است

که  چاره گر نکنی  سرزمین  مرعوب  است

به  خاک پای عزیزت که من قسم  خوردم

اسیر عشق  تو در بند خویش  مغلوب  است

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

 

وقت قضاوت بازهم نامهربان بودی؟

وقت قضاوت بازهم نامهربان بودی؟

ای آشنا / بادرد من  کی همزبان  بودی

اینجا و  درحصر عبور  ذهن مصلوبم

کی  معبر بی ادعای مهربان بودی ؟

دردی  که در  چشمان من جاری است سهم  من

این را تومیخواهی  / تویی که  در  قضاوت سر گران بودی

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

 

یک کهکشان  درابتدای عشق تو جاری است

اینجا  همان  جایی ست  که  حس  تو در آن جاری است

ای آفرینش ای تمام مستی  من

ای پادشاه سرزمین هستی  من

من دوستت دارم  خداوندا  تومی دانی

پنهان ترین  پیدایی  من را  تومی خوانی

انجاکه دستانت بروی شانه ی خوشید

آنجا  مجال آشکاری را تو  می دانی

 

 


ارسال شده در توسط طاهری

 

 

گفتی  رها به شرط

رهایی  که شرط ندارد

مدتهاست که  تنگم را  شکسته ام

ودنیایی یافته ام درکهکشانها

که دیگر  هوس  دریا  را  هم ندارم

باشدکه امروز و فردا  نباشم  دیگر

اما خوب است  که  رها را دوست دارم

مثل یال  اسبان وحشی

چونان  رها بر  گردن غروری اساطیری

 خود را جه بی باک بدست  نجیب باد می سپارند

مصمم

پاک  و درخشان

چون خورشید

پس

برایم  شرطی نگذار

بگذار  همانگونه  که می خواهم باشم

بدون شرط 

مرا  پیش  بینی  نکن

هیچ وقت

 


ارسال شده در توسط طاهری

رهرو که  بیم رفتن ندارد .باشدهراسی  نیست 

رهرو اگر بماند ملول است.

منت می نهید بر سر

 همچون سروری که چندروزی را رستگاری   میدهند در بار عام .[بدرود]


ارسال شده در توسط طاهری

 

این را  برای تو می نویسم

فقط برای  تو 

می دانم که میخوانی

گفتی  تاریک می روی  . 

وآنگاه که سپیده پدیدار شد  باز می آیی 

 تاریک نیست اما

   تارک است 

 از بس زلال است چشم را می زند . راه  نرفته کی  بیراهه می شود ؟. اما  چراغی که افروخته خودش را مدام می سوزاند . هی می سوزاند .    آتشش خویشتنم را   به دامن هیچ کس می آویزد .

 دلم هیچ کس را می خواهد. 

می خواهی بدانی ؟ 

می ترسم  که نتوانی

اگر تمام نگرانی / ناگزیر/ پری کوچکی باشد که خیالش اگر نباشد می میرم.   قلب  من دلشوره می گیرد و   چشمانم بیمار می شوند.


ارسال شده در توسط طاهری
<      1   2   3   4   5   >>   >