گفتی رها به شرط
رهایی که شرط ندارد
مدتهاست که تنگم را شکسته ام
ودنیایی یافته ام درکهکشانها
که دیگر هوس دریا را هم ندارم
باشدکه امروز و فردا نباشم دیگر
اما خوب است که رها را دوست دارم
مثل یال اسبان وحشی
چونان رها بر گردن غروری اساطیری
خود را جه بی باک بدست نجیب باد می سپارند
مصمم
پاک و درخشان
چون خورشید
پس
برایم شرطی نگذار
بگذار همانگونه که می خواهم باشم
بدون شرط
مرا پیش بینی نکن
هیچ وقت
رهرو که بیم رفتن ندارد .باشدهراسی نیست
رهرو اگر بماند ملول است.
منت می نهید بر سر
همچون سروری که چندروزی را رستگاری میدهند در بار عام .[بدرود]
این را برای تو می نویسم
فقط برای تو
می دانم که میخوانی
گفتی تاریک می روی .
وآنگاه که سپیده پدیدار شد باز می آیی
تاریک نیست اما
تارک است
از بس زلال است چشم را می زند . راه نرفته کی بیراهه می شود ؟. اما چراغی که افروخته خودش را مدام می سوزاند . هی می سوزاند . آتشش خویشتنم را به دامن هیچ کس می آویزد .
دلم هیچ کس را می خواهد.
می خواهی بدانی ؟
می ترسم که نتوانی
اگر تمام نگرانی / ناگزیر/ پری کوچکی باشد که خیالش اگر نباشد می میرم. قلب من دلشوره می گیرد و چشمانم بیمار می شوند.
دلم برای شبی تنگ می شود که آبی بود
من و بلور ستاره , و جام خالی بود
دلم برای کسی تنگ می شود مرا هرشب
به دست ساغر چشمان تو فدایی بود
ز تاب دلکش گیسوی تو به خواب نرفت
دو چشم نرگس مستی که در تو جاری بود
دلم برای شبی تنگ می شود که آغوشت
پناه سرکشی ماه بود و کامیابی بود
بدور نرگس چشمت هزار شحنه ی شب
کمین نشسته به جام دلی که ساقی بود
فدای عارض ماه تو می شوم هرشب
از آن که بین ماه و جبین رخ تو جامی بود .
وای از وقتی که راهی باز نیست
می کشد جان را به تار و ساز نیست
وای از وقتی که لحنی مهربان
تلخ می سازد دهان و جام نیست
وای از هنگامه ای که شخم را
بر زمین تن کسی همراه نیست
می کشد بر جویباری خط اشک
آه پی در پی / کویر آرام نیست.
دل به آتش برد و تابیدن گرفت
در خورش سر بند قرص ماه نیست
ماه پیشانی شما / اینجا کجا؟
بر سر چاهی که دیوش رام نیست !
بلند مرتبه است خداوند من
و عشق الهی همواره در وجود هستی
جاری است
باشد که سرشار شویم
وای از وقتی که راهی باز نیست
می کشد جان را به تار و ساز نیست
وای از وقتی که لحنی مهربان
تلخ می سازد دهان و جام نیست
وای از هنگامه ای که شخم را
بر زمین تن کسی همراه نیست
می کشد بر جویباری خط اشک
آه پی در پی / کویر آرام نیست.
حیف باشد زان که پیشانی تو
در خور سر بند قرص ماه نیست
ماه پیشانی شما / اینجا کجا
بر سر چاهی که دیوی رام نیست ؟
باز این خیال تو
گستاخ می شود
در دستهای باد
سلاخ می شود
این تکه های ابر
رهوار می شود
اینجا خیال تو
در گاه می شود
این دل سپرده را
بی تاب می شود
در آسمان تو
بیمار می شود
ای مهربان بیا
دست تو مرهم است
زخمی که می کشم
گستاخ می شود
این بار هم دلم
لجباز می شود
چون شمع نیمه ای
گستاخ می شود
بانو ! اجازه هست ؟
عرض مطالب است
گویا مجال من
گستاخ می شود
زیرا تمام شب
هی آه می شود
در پیش حکم شاه
گستاخ می شود .
کیش دوباره را
هی مات می شود
دیگر نمی شود
آرام / چشم من
چون اشکهای من
گستاخ می شود
تک سوار شرقی مان که بیاید
مسیح بر می گردد
تمام آرزوی قشنگ تو یک عروسک ناز
چو غنچه ای که شکفته بدور هاله ی ناز
چو مهر روشن مهسای عالم الهام
به روشنی دلت /نازهای آن فر ناز
چو آسمان زلال است / صدف / شهاب نواز
به یاد روی ثریا / سها ستاره ی ناز
تمام روز تو دلکش / و شامگاهت شاد
تو ای ستاره ترین ]چشمهای تو طناز
به رسم دلبری اما نگین خوب سپهر
به صدر مصطبه بنشان چو یار چهره نواز
به مهد ستایش گر ت سپرده مگر
چو مست و خمار دو چشم شهلا ناز
به روی یار دلکش من آن صنم که شیرین است
نوای دلکش یلدا به گوش و هوش نواز
چو آهوان که دوچشمت مرا به مخموری
چو ابتلای به صیدت امیر بنده نواز
به نازنین سمن یاسمن به رسم صبا
به آفتاب محال و ستایش آراز
چو لیلی اسطوره را سلیمانی
به دلبری بنشاند به طوق سنبل ناز
تقدیم به الهام دوست عزیزم که بسیار دوستش دارم
و زیبای کوچکش مهسا که شادترین کامیابی ها را برایش آرزو می کنم
و ستاره که درخشیدنش را بسیار ارزومندم
و تقدیم به عزیزانی که اسامی آنها را به رسم دوستی آوردم
و لیلی زیبا