با فرامینت مسلمان می شدم
بیخود از خود در حضورت گم شدم
با خداوندت در آغوش رها
من کجا پیدا ؟ همین جا گم شدم .
می کشد ناز تو را هفت آسمان
با ملائک در سلوک آسمان
ای تبرک در گهت را آستان
گام های بی شمار راستان
یک شبی پاک و مقدس بی بدیل
پای در پای رکابت جبرئیل
ماه را خورشید را سیاره را
با تو نامیده است علیین جلیل
سلام بر ضامن آهو
آرزوی ستاره آهویی است
که که در آغوش خود صدا کردی
ای سفیر تمام خوبی ها
من فدایت مرا صدا کردی ؟
اینجا غریبانه نشسته در انتظار
مردی که قامت یک اقتدار بست
زهری چو دشنه جراح پر اثر
در اندرون مرد قیامت گداز بست
بر قامت مبارک ایشان نماز خواند
شهزاده ای که غم جانگداز بست
کنار کعبه خورشید می تابد
تمام مهر آئینت
و نامی که بلند آوازه می گردد
به هنگامی
که دستانت بروی خواهش خورشید می لغزد.
که آنجا خواب های حضرت زیبا
و چاه و قصر و خواهشهای نفسانی
همه در جایگاه خود فقط یک امتحان بودند
برای حجت انسان انسانی
و معراج رسول حمد
شهود باشکوه صاحب محراب
و تنها ماندن مردی به حسن خلق
و مردانی که در هنگامه تابیدن خورشید در روز دهم اسطورگان بودند
و بانوی `پریشانی که گیسوهای صحرا را به یاد باد می آورد .
و طفلانی که آهو بچگان دردمند افتاده از پا را قرار از یاد می بردند .
و بانوی کمان ماه بر بالین یک سرو مقطع آیه ی خورشید را آهسته می نامید
و درد آسمان کی التیام تازه می یابد .
بجز هنگامه ای بر پای
بدستان تو ای زیبا
کنار کعبه می تابد
تمام مهر آئینت .
تویی آبی ترین پاسخ
ومن با لهجه نیلوفری آبی
میان برکه ی جاوید
بروی بستر خورشید
تمنای سوال هرشبانگاهم
و من همواره آرامم.
تمام آفرینش
راز خواهد گفت
حدود رنگ نارنجی
کنار ارغوانی های صحرایی
و آبی رنگ
که از سمت سکوت ماه می تابد
و تو آبی ترین پاسخ
به رنگ خوب دلخواه شفق
در دشتهای تفته می مانی
که با دستان من همواره در هر جا
به سمت آسمان جاری است .
و افسونی که می خوانی
و آهنگی که رود نیل می داند .
همیشه با خودم همراه خواهم کرد .
می شوم در سرزمین ات برده ای
تا بگویم از کدامین پرده ای
درسکوت محض تو آمیختم
امپراطوری که از بر کرده ای
تک سوار شرقی امان که بیاید، مسیح بر می گردد .
در ابتدای عشق تو بیدار می شوم
در ابتلای چشم تو بیمار می شوم
پا در رکاب توسن سرکش نهاده ام
این بار هم به روی دست تو تیمار می شوم؟