در فراسوی افق
در فراسو تر از این وادی خاک
شیطان
درنده و هوی کشان
راه بر عرش خدا می پوئید
بی خبر از همه جا
که کجا پاکی آن صاف زلال
جولانگه زشت خویی اش خواهد بود .
و پلید اهریمن
دیو صفت
دزد زیبایی بود
و زیان بر می داشت
تخم نفرت می کاشت
ملک بد کردار
پری زشتیها
از درخت زقوم
میوه ای بر میداد
میوه ای زهر بکام
که روان می سوزاند
که دهان از تلخی اش
به تمنای شکر می سوزید
و دل از این همه سردی و سکوت
زخمی و خون آلود
به چونان آتش پنهانی بود
جهنم ماوای
و خاکستر سرد
نفس می سوزاند
ریشه اش می خشکاند .
که خداوند کریم رحمان
جوهر ناطقه را در جرم زمین روح دمید
ملکان را فرمود
که به زانو به درآئید همه
و به سر سجده برآرید اینک
که سزاوار شماست
بر او سجده زدن
که کنون خلقی را
ذات هستی دادم
فتبارک بر من
و چونان پایان شد
گوهره پاک کلام یزدان سپهر
ملکان به لطافت
چون رخش نسیم
سرهاشان را به تمنا و سپاس
به فرا شکرانه و حمد
فرود آوردند
به پیشگاه خداوندی پاک
عرش را بوسیدند
و فرشتگان قدیس مجید
که ز منان سپهر
پرسیدند
هدف از خلقت آدم چون است ؟
در دایره قسمت حق
و خداوند فرمود
که شما هیچ نمی دانید راز
راز عظیم خلقت
که شما از درکش
ناتوان می مانید
که شما نقطه ی تسلیمید در
دایره ی پرگارم
و فرشتگان سر تسلیم را
فرو می بردند .
ز