و امر خداوندگار تعلق می گیرد .
وقتی که می گوید موجود باش
پس موجود می شود
و آنگاه خداوند به ابراهیم فرمود
ای ابراهیم
پسرت اسماعیل را به خاطر من قربانی کن
ابراهیم متحیر بود
خداوندا این چه رویایی است
و باز دوباره تکرار همان رویا
همان رویا
ای اسماعیل
پسرت را قربانی کن
و ابراهیم
می خواست تمام دلبستگی اش را
سر ببرد
با تمام عطوفتی پدرانه
می بایست پسری را قربانی کند
که سالها منتظر ولادتش بود
و ولادتش موجب مهاجرت و غربت
ولی امر ، امر پرودگار است
اندوهی جانکاه قلب مهربان پدری دردمند را می کاهید
دوستی به فرمانی اشاره داشت که توانی جانفرسا می طلبید
مسلما" اگر امر به قربانی خود وی می گردید برایشسان تر می نمود
قلبی سراسر محبت نسبت به فرزندی رشید و شامخ بشدت می لرزید
حتی عنوان این مطلب برایش دردناک و دشوار می نمود
ولی امر امر خداوندگار است
آنجا که ابراهیم خلیل الله می شود
آنجا که ابراهیم به مقام دوستی با پروردگار می رسد
باید بهایی بپردازد
دوستی بهایی گران می طلبد
و ابراهیم باید بهای این دوستی را بپردازد
تا خلوصش به آیندگان ثابت شود
تا اگر ها و باید ها و نباید ها تعریف شود
تا تمام دلبستگی ها رها شود
و بدانیم فقط اوست که می ماند
و اسماعیل با پدر به قربانگاه خرامان می شود
و چه سخت است راه رفتن فرزندی برومند در مقابل چشمان پدر
وقتی که هر دو می دانند تا لحظاتی دیگر باید بدست پدر قربانی گردد
آه ای تمایلات انسانی
آه ای تمام دلبستگی ها
آه ای دنیا
آه ای لحظه های سرگردانی
باید قربانی شوید
باید سر بریده شوید
آنگاه که دل می سپارید
و اسماعیل پدر را آرام می کند
و با تمانینه و وقار جلوی چشمان پدر گام بر می دارد
و پدر را با گفتاری مهربان و روحانی
با تمام فرشته خصالی
به شکیبایی فرا می خواند
پدر فرمان خداوند گار مان را اجرا کن
پس بی شک مرا از شکیبایان خواهی یافت
و ابراهیم دست و پای فرزند را می بندد
که دست و پای تقلا را می بندد
و تیغ بر گلویی نازک می کشد
با چشمان آهو وش جوان برومندش چه کند
شرم می کند
دوباره سعی می کند
تیغ بر می کشد
که بر دل می کشد
بدرد می آید گلوگاه
که بدرد می آید دل
که دل ببرد از تعلقات
که دل برگیرد از وابستگی
و بداند که فقط اوست که می ماند
چشمانش را می بندد
تا دلبندش را نبیند
که آنچه غیراوست نبیند
و این بار تیغ از دل برمی کشد
و ناله از جان
به قصد دوستی
فرمانبرداری مطلق
به فرمان فرمانروایی مطلق
واین بار
تیغ از دل بر می کشد و ناله از سنگ
و این بار هم تیغ است که فرمان نمی برد
و آنگاه آزمایش به پایان رسید
و قربانگاه شاهد آغوش دلواپس پدر گردید و این بار آغوش پسری تن خسته پدر را می کاوید
و خداوند قربانی ایشان را پذیرفت و این بار خداوند قربانی فرستاد . میشی که صبورانه به قربانگاه آمده بود .
و خداوند چه بسیار مهربان و حکیم است . و خداوند چقدر دوست داشتنی و زیباست .