قسم به انسان
آن هنگام که متولد می شود و باز
این بار چشمانی جستجوگر با نگاهی تازه
خمیازه قشنگ دهانی کوچک بی هیچ دلواپسی
تنی ناتوان و برهنه و کوچک بی هیچ لایه ای از گلایه
و سپس گریستنی
شاید بخاطر دلتنگی یک سرزمین
سرزمین مادری
و دستانی پر تجربه که او را بر دامانی از جنس زمین می نشاند
باز یک انسان
با لایه ای از حریر بی گناهی بر تمامی اندامی پاک
و چه مقدس است این انسان
تا آن هنگام که معتقد می ماند
و به یاد می آورد که چه ناتوان بوده است .
و به یاد بیاورد که به کجا تعلق دارد؟
و بیاد بیاورد که اول بار دستانی را تجربه کرده
که بسیار حمایتگر بودند
و نگاهی را که سپاسگذار بوده و مهربان
و لحظه ای را که بی هیچ ارتکابی دراوج درخشیدن بود
.