یا ضامن آهو
نگاهم کرد آن آهو و صیادش به پای جبر می برد
دلی درهم شکست آواره می برد
نگاهش گرم و سوزان بود و احساسی
مرا در وسعت ویرانه می برد
سحر شب را به افسونی به خود خواند
مرا در فرصت پروانه می برد .
دلم در بند آن هو بود و آن هو
به لطف آن دو دست آسمانی اش
غزال وحشی ام را تا رها برد .
صدایم کرد
صدای او چه زیبا
مرا در حجم آوایش رها برد
صدای او طنینی از خد بود
مرا در حجم آوایش رها برد
نگاهم کرد
نگاهش وجهی از پیمانه می برد
مرا در وسعتی ویرانه می برد
نگاهی دلفریب و آسمانی
مرا در قعر بی تابی فرو برد .