می سرایم شام آخر را
در پرتوی شمعی که می لرزد
و دستی که در امتداد نور می آید
تا ببخشاید رویایی شیرین را
تا به آسایش نرم پروانه ای عجول
سرک کشد
و انگشتان بانویی
که تمام اندام گل سرخ
را می شناسد
و به ساقه ی ناچار از دریغ
ناسزا نمی گوید .
می نوازم قطعه ای از یلدا
که در آن اقتدار فصل پیداست
و رویاهایی که آرام گرفته اند
در بستری از اطمینان
و تعابیر زییای ایجادند
و هوایی که آزرده نمی سازد تنفس را
و هیج انجمادی احساس را نمی میراند
که اگر سرما هست
آرزویی تحقق می یابد
در شیرینی گرمایی مطبوع
آنگاه رویاهای ماست که التیام یافته است .
تقدیم به لیلی عزیزم که خیلی دوستش دارم