سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبیله ی زمین

 

 

بانوی من

یا  فاطمه

اندوه  تو  اندوه جانفرسای  هستی

آرامش  باغ  بهشت و سایه  طوبی  و  مستی

آن یادگار سبز  و آن خوان بهشتی

بر اعتبار  عالمین مسند تو هستی

آتش  بجانم می کشد  این  ظلم و  پستی

مادر  نگفتند پشت در آخر  تو هستی ؟

اندوه این باور مرا دیوانه  می کرد

آن کوچه  آن  در  یاد آن  ریحانه  می کرد  

حرمت  شکستند و حریمی  را  دریدند

ای وای  من

آتش  بر آن  جنت  کشیدند

آن ضربت  سیلی  چنان آن  یاس را  نیلوفری خواند

کان  ساقه  خم  شد . در شکست و آیه  می خواند

بی تاب شد  بانو  و طفل شش  ره صد ساله  می رفت

آه از  جگر برخواست اما

مگر  ناله  اثر در  سنگهای  خاره  می رفت

بانوی  من

ای من  فدای مهربانی های  چشمت

دست  علی  و دستهای پینه  بسته  ات

هر شب تو را  می خوانمت جانم فدایت

هم من  به قربانت

پدر  مادر  فدایت .

 

 

 


ارسال شده در توسط طاهری