سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبیله ی زمین

 

این را  برای تو می نویسم

فقط برای  تو 

می دانم که میخوانی

گفتی  تاریک می روی  . 

وآنگاه که سپیده پدیدار شد  باز می آیی 

 تاریک نیست اما

   تارک است 

 از بس زلال است چشم را می زند . راه  نرفته کی  بیراهه می شود ؟. اما  چراغی که افروخته خودش را مدام می سوزاند . هی می سوزاند .    آتشش خویشتنم را   به دامن هیچ کس می آویزد .

 دلم هیچ کس را می خواهد. 

می خواهی بدانی ؟ 

می ترسم  که نتوانی

اگر تمام نگرانی / ناگزیر/ پری کوچکی باشد که خیالش اگر نباشد می میرم.   قلب  من دلشوره می گیرد و   چشمانم بیمار می شوند.


ارسال شده در توسط طاهری