گاهی سکوت می شود این اقتدار هم ...
یکبار هم بخاطر این اتفاق هم ...
کو دستهای اساطیری خدا
رقصی بخاطر آغوش آب هم ...
اینجا زمین پر شده از امتداد کوه
ساغر بدست و تشنه ، دل می گسار هم .
جایی صدای ناصری ات در گلو شکست
آنجا صدای ملتهب بی قرار هم ...
اینجا به شعله کشیدند ستاره را
گیسوی پربهانه ی آن بی قرار هم ..
وای از لهیب شعله که بیداد می گداخت
بر دامن پریوش بیم و هراس هم
اینجا که دست شیاطین اهتزار
ای وای چقدر صورت کوچک کباب هم ...
خاتون من که طلوع غروب را
با تو تمام می کند این اهتمام هم
آری غریب می شود این غربت خدا
خورشید آسمان یمین و یسار هم
اینجا صدای مغرب آن مرد مشرقی
آنجا طلوع کلام خدای هم
حنجر به نازکی برگ گل که دید
بر روی دست پدر بر فراز هم
تیغی سه شعبه دریده گلوی تار
این گام بی نوای خموش رباب هم
اینجا که قامت سروی خرام خاست
اینجا قیام قامت خوب خدای هم
آنجا که مرد خداوند می گریست
مرثیه ی بلند خزان بهار هم
اینجا که خاطره ی شرم می گداخت
چوب و سنان به لب خوب یار هم؟
اینجا که ماه ظریفی کمر شکست
یک صبح رنگ پریده ، مقابل /عذار هم
طالع ببین که چه دردی کشید ماه
اینجا مقابل مه / آفتاب هم .
آه ای خدای من تو ببخش این گناه را
این راوی قصه تلخ هزار هم