وقتی که فرشته نیست دل از سنگ است
خورشید برای عشق هم دلتنگ است
زلف غزل و میان باریک پری
این قصه تمام روز را دلتنگ است
چنگی است رمیده وار در خون دلی
شیدا ی جنون. پیکر لیلی سنگ است
مهتاب که نیست برکه هم دل تنگ است
سنگ / پای پری / زلال برکه لنگ است
آرام رمیده ز دلآرام تری
دلبر به کدام جامه ی اورنگ است
آن هاله که گرد از رخ مهتاب نچید
بانوی تمام روزهای تنگ است
افسانه ی پر شور اساطیر زمین
صد بار دگر دلم برایت تنگ است .
آهوی ظریف بی قرار کوچک
در شهر غریب دل من صد جنگ است
آرام دل رمیده ات را که ربود
خون غزلم به پای آن دلسنگ است .
آرام نمی شود دلم طوفانی است
ابری که بشوید / این غبار از سنگ است
کو صاعقه تا نعره زند نام تو را
وقتی که تمام راه هایت تنگ است
اندوه نخور پری وش کوچک من
افسانه ی آه تو چقدر دلتنگ است
شهزاد تمام گریه هایت بودم
آهوی قرار کوچه هایت لنگ است
آرام بگیر / به نام آن روز قسم
آن روز که روزگار آبی رنگ است
آن روز که خورشید بتابد گیسو
آشوب دلم کمان گیسو رنگ است
زیبا رخ افسانه ی شبهای دراز
یلدای شبم به رقص تو دلتنگ است
آن لحظه ی دلتنگ به یزدان سوگند
گویی که دل خود خدا هم تنگ است
با خاطر محزون تو می سازد دل
در لحظه بگیرد آن که را از سنگ است
آهووش چشمان قشنگ تو دگر بار
پا گیر گناهی است که دل از سنگ است
همراه دلی باش در آغوش خداوند
کآرامش شیرین تو را دل تنگ است