ای بهترین دلیل روشن من
دستم بگیر که من آستان آن رواق فراموش نکرده ام
پیدا تراز همیشه هستی و حضور تو را فراموش نکرده ام
یک شب چراغ به دستم سپرده اند پدران قبیله ام .
عهد بسته ام با خود و حرمت چنین شبی را فراموش نکرده ام
من با هزار ویک دلیل ناگفته ی هنوز
در حرمت حریم قافیه بیتی فراموش نکرده ام
در پهنه بلند بیابان نشسته ام
من سرگذشت سایه را فراموش نکرده ام
از هر چه خوب یا بد است تمامی چو بگذریم
یک روز به بادیه گفتم . آفتاب را فراموش نکرده ام
در بی پناهی و تنهاییم شبی
من ناجی خوب خودم را فراموش نکرده ام
خوب است یا بد است این اعتراف و من
در معنی یک کلام تو را فراموش نکرده ام
منظور من از توسل تو تسلی یک ابتدا نبود
من انتهای اقتدار نسیم را فراموش نکرده ام
با من بگو که کدام آرامش تو را
در ارتکاب تولا فراموش کرده ام ؟
آرامشی بده ای مهربان پاک
در انتهای شب سپیده را را فراموش نکرده ام