گشوده است دو بال فرشتگان خدا
خداوندا چه حال عجیبی است .توان از کفم رفته است . چشمانم چون کودکی بی اختیار بهانه می گیرد وآسمان دلم پر از صدای رعد است که می غرد و دلم عجیب دلتنگ است . مدتی است که بانوی کوچک نوازش مادر را احساس نکرده است. دستانش کوچک و موهای بی تابش پریشان
د و طفل کوچکی که مادر به وی سپرده است و پیراهنی که افسانه ی بی زوال تاریخ است
ستاره ها می روند و می آیند هستند ونیستند پیدا هستند و پنهان می شوند و چشمان علی است که دریایی است با غروبی سرخ و غربتی کشنده و اوست مردی که می بایست بردباری کند سکوت را در فریادی خاموش و بی صدا
از سر احتیاط بازوی کبود بانوی وفادارش را غسل می دهد و بر پهلوی شکسنه همسر حمایتگرش می گرید و خداوند را بر سینه مجروح و خونین یار دلبندش گواه می گیرد .
در آن شب دیجور پنهانی به خاکش می سپارند و خاک است که شرمگین است و تلخ
از رسالتی که ناچار است دردانه ای را چون صدف درآغوش گیرد . که خداوند در کلام مقدس خویش وی را افتخار رسولش یاد می کند .
و علی می ماند فرزندانش و چاهی که همین نزدیکی است گواه محکم تاریخ بر این ظلم وستم رفته است بر پاکانی که به امر خداوند صبر پیشه کرده بوده اند .