کاش از اندیشه آگاهی نبود
شارعان را یار تاتاری نبود
قصه ی های باشتین و سربدار
مشعلی بر خوان خاخامی نبود
جای پای ترد گام فلسفه
پای استدلالیان چوبین نبود
فن مجنونان به از فرزانگی
پای جوبین را که تمکینی نبود
کاش دل را هیچ آگاهی نبود
این سرای عقل را آذین نبود
کاش با دیوانگان شهر دل
جز چراغ و دیوژن راوی نبود
در تکاپوی حضور سهم دل
دستهای آدمی خالی نبود.
کاش در تقصیر ملک کار دل
تاج تاراج طغای دین نبود .
مولانا فن دیوانگی و بیخبری را بر فرزانگی خارج شدن از دین، برتر میداند: ...
با تو دویده اند شیاطین گذشته را
دیگر نفس بریده و آه بلند شد.
درد ی است شکست حوادث دلیل کیست ؟
گام حریم تلافی بلند شد
تا فرصتی است بیا پرده ای نواز
آهنگ بازگشت به حجازی بلند شد
ریش دل دگران را رقم زدی
سازی به گوشه ی دل شیطان بلند شد
کو فرصتی / مجال زیادی نمانده است
نامت بنام شیاطین بلند شد
اینک که قصد زمین فصد انتقام
چون رعد به صورت کفرت بلند شد
آن روز که فرصت تو تمام گذشته ات
تاوان قامت کفر بلند شد .
دیری نمانده زمین هم خطر کند
جایی که دست فرامین بلند شد
فرمان خوب خداوند رهایی است
آن روز که روز خدا سر بلند شد