خیال تو است که آرام می نشیند بر شانه های خاطرم ؟
چنان متین و با شکوه که
نمی توانم روی بگردانم
می داند از کدام راه وارد شود
بسیار زیرک است خیال تو
مثل فرشته ها می اید
و شقیقه های پر از تجربه ام را
تبرک می کند
خیال من
خیال تو
باری است که بر دوشهای بی دریغ من گذاشته می شوند
و هر بار
گویی به زیارت قدیسی می روم با تمامی آداب زیارت
از درگاه ربانی اش شروع می کنم
می ایستم در آستانه ی انتظار
و به پایان می برم
در تکیه گاه اعتماد
با خیال تو .
خیال قشنگ من
نکند که دیگر به سراغم نیایی
آن وقت من هم
حسود می شوم
می خواهی حسود شوم ؟
می دانم که نمی خواهی
به رفتار های آسمانی می مانی
در جاذبه ی زمین
که می گوید که ؟
زمین را چه به آسمان
آخر خیال
من
زمینی هستم
پر از دستهای آسمان