سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبیله ی زمین

در فراسوی افق

در  فراسوی زمین

تشت  طلای آفتاب

روی  خونین  می کرد

و ندارن سوی غروب

خاوران  گلگون شد

در ضیافت  بهارینه  گل

نسترن  می خندید

و  سپهر  از شادی  می گریید

و زمین 

می نوشید 

اشکهای  پاک را

عروس   ستاره ها

همچنان می تابید

مهتاب چه  زیبا شده بود

در نگارینه دل  عکسی از روشنی  آفتاب بود

و تبسم بهار

و خدا در آفتاب  پیدا بود

در  سپهر پیدا بود

دشت از خنده مهتاب  شکفت

آبها جاری شد

و مهتاب  چادر سیمینش

به نقره اذین شده بود

هاله ای  بر سرمه  تاج نهاد

و فرشتگان  یزدان  مجید

طبق ستاره ها را به  سپهر  تعارف کردند

هاله ای از انوار

دور مهتاب تنید

و زمین می خندید

و بهار  چشمک زد

و تبلور بلورین  شهاب

با  عروس شب  رفت

که  نسیم  سوار   بر رخش بهار

به ضیافت می رفت

تا زمین مغرور  شد

حرا  پر شور شد

و محمد نور شد

تا سلام معنی شد

و  شیطان

پری زشتیها  غرق در حسرت و آه  دودو خاکستر شد 

آن  هنگام 

که فرشته ندا

به محمد  فرمود

بخوان به نام  ذات احدی

آن یکان  صمدی

که تو را خلق نمود

و محمد  لرزید

چون که خواندن  نتوانست  و باز

روح قدیس جلیل  می فرمود

که بخوان به نام ذات  ازلی

و محمد  فرمود  نتوانم  و ندانم خواندن

 و دگر باره  محمد فرمود 

اقرایی را  که به او وحی شده بود .

و  حذا 

به نقره اذین شده  بود

و به  یکباره جهان روشن شد

که ستاره ها  تعجب کردند

و به  یکباره  سلامش کردند

 و  نسیم  سوار بر رخش  بها قرآن

شقایق  ها را  می بوسید

 

آن شب آرام و سحر  رام

بر گل محمدی  غنچه  شکفت

و بهار

می خندید

و شقایق هار ا می  بوسید

و انسان

که درآن وقت به  ضیافت خدا  دعوت بود

چه  زیبا  شده بود .

 


ارسال شده در توسط طاهری